loading...
حکایت ها
علی صالحی بازدید : 0 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

چهار شمع

چهار شمع به آرامی می‌سوختند و با هم گفتگو می‌کردند. محيط به قدری آرام بود که گفتگوی شمع‌ها شنيده می‌شد. اولين شمع می‌گفت: من «دوستی» هستم اما هيچکس نمی‌تواند مرا شعله‌ور نگاه دارد و من ناگزير خاموش خواهم شد. شمع دوستی کم نورتر و کم نورتر شد و خاموش گشت. شمع دوم می‌گفت: من «ايمان» هستم اما اغلب سست می‌گردم و خيلی پايدار نيستم. در همين زمان نسيمی آرام وزيدن گرفت و او را خاموش کرد. شمع سوم با اندوه شروع به صحبت کرد: من «عشق» هستم ولی قدرت آن را ندارم که روشن بمانم. مردم مرا کنار می‌گذارند و اهميت مرا درک نمی‌کنند. آنها حتی فراموش می‌کنند که به نزديکان خود عشق بورزند!و بی درنگ از سوختن باز ايستاد. در همين لحظه کودکی  وارد اتاق شد. چشمش به شمع‌های خاموش افتاد و گفت: شما چرا نمی‌سوزيد! مگر قرار نبود تا انتها روشن بمانيد؟ و ناگهان به گريه افتاد. با گريه کودک شمع چهارم شروع به صحبت کرد و گفت: نگران نباش! تا زمانی که شعله من خاموش نگردد شمع‌های ديگر را روشن خواهم کرد. من اميد هستم. کودک، با چشم‌هائی که از شادی می‌درخشيدند، شمع اميد را در دست گرفت و دوستی، ايمان و عشق را شعله‌ور ساخت. شمع ”اميد“ زندگی شما هرگز خاموش نگردد تا هميشه آکنده از ”دوستی، ايمان و عشق“ باشيد.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام. من علی صالحی هستم.این وبلاگ را من تقریباهر روز آپ میکنم.راستی حتما لطفا اگر نظری دارید بگذاری. من با تبادل لینک هم موافق هستم.این رو یادم اومد این وبلاگ دارای خبر خوان و RSS است؛ خبر خوان به ایمیل عضو ارسال می شود ولی RSS را در نرم افزار های RSS خوان میتوانید سر خط پست هایم را در یافت کنید. علی صالحی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    شما کدام یک از خوانندگتن زیر را دوست دارید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 29
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 9
  • بازدید کلی : 412
  • کدهای اختصاصی