loading...
حکایت ها
علی صالحی بازدید : 13 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

دريك شب باراني وطوفاني زني غيرسفيدپوست كنارجاده ايستاده بود.
ماشين اش خراب شده بود وشديداً به كمك نيازداشت. اوبه رهگذران علامت مي داد. مردجوان سفيدپوستي بدون توجه به كشمكشهاي نژادي كه باعث جدايي امريكا در دهه 60 شده بود ايستاد تا به او كمك كند.او زن را به يك محل امني برد ويك تعميركارماشين صدازد سپس براي او يك تاكسي گرفت.به نظرمي رسيد كه زن خيلي عجله دارد.اما از اوتشكركرد وآدرس اورا روي يك كاغذ نوشت. پس از هفت روز ازآن جريان يك نفردرب خانه مرد رازد. اوبا تعجب ديد كه پيكي است كه بسته اي كوچك به اوداد. يك تلويزين رنگي همراه با يك يادداشت ، كه در آن زن ازاينكه اورا در آن شب كمك كرده بود تشكركرده بود. شما زماني آمديد كه باران مرا كاملاً خيس كرده بود. از شما متشكرم از اينكه توانستم پيش شوهرم موقعي كه در حال مرگ بود برسم خداوندبه شما بابت كمكي كه درحق من كرديد بركت ونعمت بدهد.

ارادتمندشما

 

خانم كينگ كل

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام. من علی صالحی هستم.این وبلاگ را من تقریباهر روز آپ میکنم.راستی حتما لطفا اگر نظری دارید بگذاری. من با تبادل لینک هم موافق هستم.این رو یادم اومد این وبلاگ دارای خبر خوان و RSS است؛ خبر خوان به ایمیل عضو ارسال می شود ولی RSS را در نرم افزار های RSS خوان میتوانید سر خط پست هایم را در یافت کنید. علی صالحی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    شما کدام یک از خوانندگتن زیر را دوست دارید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 29
  • بازدید امروز : 17
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 17
  • بازدید ماه : 17
  • بازدید سال : 22
  • بازدید کلی : 425
  • کدهای اختصاصی